عشق بی پایان من و همسریعشق بی پایان من و همسری، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

زود بیا کوچولو

در وصف ما!

خداوندا تو میدانی   که   انسان بودن و ماندن   در   این دنیا چه دشوار است     چه زجری می کشد آن کس   که   انسان است   و   از احساس سرشار       ***********   بگذار هرچه نمی خواهیم   بگویند   بگذار هر چه نمی خواهند   بگوئیم     باران که ببارد   از دست چتر ها کاری ساخته نیست   ما اتفاقی هستیم که افتاده ایم ...
26 تير 1392

بهترین روز سال

30سال پیش در چنین روزی یک فرشته از فرشته های آسمونی کم شد و برای خوشبختی من پا به این دنیا نهاد.امروز 23 تیر همسر عزیز و مهربونم 30ساله شد. عزیزترینم  آرزو بهترین هارو برات دارم و عاشقانه می پرستمت .    فرشته آسمونی من تولدت مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــارک ...
23 تير 1392

عاشقانه ها

ای خدای مهربونم می خوام باهات حرف بزنم. می خوام ازت خواهش کنم؛التماست کنم، نه برای این که بهمون بچه بدی نه!!!!!!!!!! اگه صلاحمون بود خودت میدی کاری هم به التماس من نداری.......                      خدا جونم اومدم ازت بخوام عشق ما رو ازمون نگیر،اومدم ازت بخوام عشقمون رو روزبه روز بیشتر کنی. اومدم ازت بخوام منو بی پناه نذاری.... آخه می دونی چیه؟!!!!!!!! پناه گاه من فقط و فقط آغوش عشقمه، کلبه ی آرامش من اونجاست هرگز کلبه ام رو خراب نکن خدای خوبم. ای مهربون ترین مهربونااااااااااااااااا چشمای لبریز از عشقش رو هرگز ازم نگیر. ...
14 تير 1392

من خوبم

سلام دوستای خوبم میدونم با نوشته های قبلیم ناراحتتون کردم از هموتون معذرت می خوام و همچنین از همه ی دوستای گلم که برام کامنت گذاشتن دلداریم دادن واقعا ممنونم. دوستای خوب و گلم حال من خوبه دل منه دیگه بعضی وقتا خیلی میگیره ولی بعدش دوباره میگه اشکال نداره سرنوشت ما هم اینطوری نوشته شده دیگه چه میشه کرد جز صبر و امید و توکل... خدای خوبم بخاطر همه ی ناشکری ها و نا امیدی ها منو ببخش... کوچولوی نازنینم میدونم که تو الان یه فرشته پیش خدایی برای من و بابایی و همه ی خاله ها دعا کن                          ...
14 تير 1392

غصه ها

چقد سخته آدم چیزایی و حرفایی و غصه هایی تو دلش باشه و هیچ کس درکش نکنه، هیچ کس نفهمتش، اصلا کسی نباشه که آدم دردش رو بهش بگه. دارم دق می کنم. دلم تنگه نمی دونم واسه چی و یا کی؟ ولی دلم می خواد نفسم قطع بشه دلم می خواد هیچ چیز از این دنیای مادی رو احساس نکنم دلم می خوام بخوابم خوابی که بیداری نداشته باشه!!!!!!!!!!! آخه خدااااااااااااااااااا جوووووووووون مگه دل من چقد گنجایش داره که انقد غصه میریزی توش؟؟؟؟؟؟!!!!!!!! خسته ام خدا جون خسته از همه نا ملایمتی های روزگار. احساس پوچی می کنم احساس می کنم..... اصلا احساسات من چه اهمیتی داره؟ واقعا چه ارزشی داره؟ آآآآآآآآآآآآآآآخ که چقد غصه تو دلم هست! آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ خستم خدااااااااااااااااااا...
11 تير 1392

دلم گرفته

سلام کوچولو بازم اومدم که باهات بحرفم. دلم خییییییلیییییییییی گرفته، احساس خوبی ندارم، احساس می کنم اینبار هم یه اتفاقی میفته و نمیشه که بریم واسه عمل!!!!!! من اصلا آدم بد بینی نیستم ولی چیکار کنم... بابایی هم حال خوبی نداره بهم نمیگه ولی اگه از چهره ی معصومش نفهمم چی تو دلش میگذره به چه دردی می خورم!!!!!!! نمی دونم باید چیکار کنم...   چرا اینجوریه؟چرا کارامون جور در نمیاد؟ آخه چرا خداااااااااااااا جوووووووووووون اصلا خیلی کلافه ام ای کاش چاره ای به ذهنم میرسید ای کاش حداقل مشکلات دیگه مارو به حال خودمون بذارن ای کاش میتونستم... اصلا چرا انقد ای کاش... دلم پر درده خدا جوووووون. کاش میشد همسری(به قول نیلوف...
9 تير 1392

حرفای دلم...

پاپوشی می خواهم از جنس فولاد می خواهم به دوردستها سفر کنم شاید پشت کوه ها شاید پشت دشتها شاید شاید شاید... نمی دانم کجا ولی خواهم رفت می خواهم آنقدر دور شوم که در مه غلیظ غربت محو شوم می خواهم جایی بروم که چیزی از جنس غم نباشد از جنس نفرت از جنس درد از جنس رنج ... آه خداوندا یاریم کن راهی بس طولانی در پیش است میروم آنجا با کوله باری از غم کلبه ای میسازم از جنس عشق مزرعه ای از گیاهان امید کلبه را گرم می کنم با آتش،با هیزم غم آتش میسازم آنجا دیگر نیازی به نقاب نیست آری نقاب،نقاب شادی نقاب لبخند... همدم تنهایی من مرا همراهی کن! ...
5 تير 1392

...

سلام کوچولو!!!!! بازم اومدم که بنویسم واسه تو واسه هم دردام واسه خودم و واسه بابایی... میدونی چیه؟!!!! این مساله مثل یه راز بین منو باباییه. نه مامان بزرگ خبر داره و نه خاله جون ونه حتی دوستام... بخاطر همین هیچ کی نیس که مامانی باهاش دردل کنه پس میاد اینجا و فقط می نویسه... فردا یه آمپول هست که باید بزنم یه کم کلافم آخه میدونی مامانی اصلا از آمپول عضلانی خوشش نمیاد دکتر هم حرفم گوش نکرد و وریدی نداد دیگه چه میشه کرد کوچولو... خدا کنه همه چیز روال عادیش رو طی کنه و عملم عقب نیفته... آخه بابایی یه ماموریت داره و مامانی هم که طاقت دوریش رو نداره باید باهاش بره و اگه عمل عقب بیفته همه ی برنامه ها یهم می خوره و دیگه اون وقت...
5 تير 1392
1